«حقوق بشر» يکي از واژگان و مفاهيم مسخ شده در پروژه دموکراتيزاسيون است. مفهومي که ابتدا در بستر سياسي متولد شد و ديري نپاييد که با هياهوي پرطمطراق حقوق، به ابزار فريب و سلطه بدل شد. نگاهي به انگيزهها و اهداف بنيانگذاران اوليه اين واژه و شرايط تاريخي – سياسي آن برهه، به تنهايي براي درک ماهيت اين مفهوم کافي است.
اگر نويسندگان اعلاميه استقلال امريكا را از پيشتازان اين عرصه قلمداد کنيم به تنهايي شواهد مورد نياز براي ادعاي ما در خصوص اينکه حقوق بشر پروژهاي سياسي است، فراهم خواهد شد. دقيقاً در شرايطي که مهاجران اروپايي با هجوم به سرزمينهاي بکر و دست نخورده امريكاي شمالي، آن را به تصرف در آورده و بوميان سرخ پوست را در جنگلها و نواحي دور دست به اسارت در زندانهاي تعريف نشده در آوردند، با تسلط بر اين سرزمين ادعاي استقلال نمودند و آن گاه ادبيات دروغين حقوق بشر در يک پروسه سياسي در درگيري بين شمال و جنوب براي بسط و توسعه قدرت، تحت عنوان مبارزه با برده داري، وارد منازعات سياسي شد. اگر اين سابقه تاريخي مدنظر باشد آنگاه در چند و چون ماهيت سازمانهايي که با ادعاهاي کذايي حقوق بشري وارد منازعات سياسي با ملتها و دولتهاي مستقل ميشوند، ترديد نخواهيم کرد. اينکه در اغلب متون حقوق بشري، مثل کنوانسيون رفع تبعيض عليه زنان، کنوانسيون حقوق کودک و غيره دفاع از حقوق مسلم و انساني افراد جاي خود را به مبارزه با قواعد و سنن بومي و ديني جوامع داده است، مسلماً از چنين مبدأيي سرچشمه ميگيرد.
ادامه مطلب ...